در لاف حلقه ر با مزن به ترانه های بیان کج


که مباد خنده نما شود لب دعویت ز زبان کج

ز غرور دعوی سروvی به فلک می رسدت سری


سر تیغ اگر به درآ وری که خم است پیش فسان کج

ز غبار جاده ی معصیت نشدیم محرم عافیت


به کجاست منزل غافلی که فتد به راه روان کج

دل و دست باخته طاقتم سر وپای گمشده همتم


قلم شکسته کجا برد رقم عرق به بنان کج

ستم است بر خط مسطر از خم و پیج لغزش خامه ات


ره راست متهم کجی نکنی ز سعی عنان کج

به صلاح طینت منقلب نشوی زیان زدهء هوس


که چو جنسهای دگر کسی نخرد کجی ز دکان کج

سر خوان نعمت عافیت نمکی است حرف ملایمش


تو اگر از این مزه غافلی غم لقمه خور به دهان کج

خلل طبیعت راستان نشود کشاکش آسمان


ز خدنگ جوهر راستی نبرد تلاش کمان کج

من بیدل از طرق ادب نگزیده ام ره دامنی


که ز لغزش آبله زا شود قدم یقین به گمان کج